موضوع داستانهاى قرآن, ازجمله داستان هاروت وماروت, از جنبه هاى گوناگونى حايز اهميت است.
تاريخ ادبيات انسانى درجوامع مختلف حكايت ازآن دارد كه داستان از ديرزمان
درميان همه اقوام و ملل, رواج داشته و عامل ارتباط فرهنگى و اعتقادى
نسلهاى متمادى با يكديگر بوده است.
شايد بتوان ادّعا كرد كه درميان همه هنرهاى بشر, هنر داستان پردازى و نقل
قصّه و بهره گيرى ازآن درجهت سرگرمى يا نقل مفاهيم و باورها ونيز نشر
سنّتها و فرهنگها, قدمت و گستردگى بيشترى داشته است. زيرا شعر و تصويرگرى
و مجسمه سازى و موسيقى و استفاده از الحان خوش, همواره نياز به ابزار
واستعداد ويژه اى داشته است كه همواره افراد كم ترى ازآن برخوردار بوده
اند. برخلاف نقل داستــان و قصه ها كه همگان به شكلى در طول زندگى ازآن
بهره مى جويند. بلى!خيال پردازى
و داستان سرايى, درمرحله ابداء وايجاد, كارى است تخصصى تر ونيازمند
استعدادى ويژه, ولى درمرحله بعد, استفاده از آن عمومى تر و فراگيرتر است.
آنچه دركنار كاربرد گسترده قصه ها درفرهنگ بشرى شايان تأمّل مى باشد, اين
است كه با گذشت زمان و رشد انديشه علمى و تجربى انسانى و دستيابى به جلوه
هاى هنرى عظيم تر, بازهم جايگاه قصه پردازى و داستان نويسى و داستان
سرايى, همچنان تأثير وجاذبه خود را حفظ كرده است, بلكه مى توان گفت كه
ابزار و تكنيك هاى جديد علمى و هنرى, به يارى قصه و رمانها آمده ونيرو و
تأثير فزون ترى به آنها بخشيده است.
كار سينما و تصوير در عصر حاضر, با همه فراگيرى وجذابيت و تأثيرگذارى,
دراصل وام دار داستان نويسى و قصه پردازى است; زيرا آنچه نماها و منظره ها
وحركتها و… را معنا مى بخشد و جذّابيت مى دهد, روح داستانى و هاله مفهومى
است كه لحظه هاى تصوير را, زنجيره وار به هم دوخته و ذهن بيننده را به
كنكاش و پى گيرى حلقه هاى پسين وا مى دارد.
هنر امروز بشر قابل سنجش با صدها و هزاران سال پيش نيست, زيرا هنر امروز
درمقايسه با ديروز, يك معجزه بزرگ به شمار مى آيد. البته معجزه اى كه
انسان نمى توان با آن دم از پيامبرى بزند ياخود را بى نياز از پيامبران
بداند, بلكه معجزه اى است كه بشر را بيش از هرزمان ديگر به توانهاى
خدادادى واسرار نهفته وجود خود ونظام طبيعت و شگفتيهاى روان و انديشه
انسان واقف ساخته است وبا اين همه انسان هنوز شيفته داستان است و بيش از
گذشته مبهوت ومقهور آن.
بنابراين, براى بشر امروز, وجود قصص و داستانها در قرآن, بايد بيش از
گذشته, توجيه پذير و داراى فلسفه وحكمت شناخته شود. چه اين كه كتاب
جاودان, از هنرى جاويدان دركار هدايت و ارشاد و پيام رسانى بهره برده است!
گذشته از اين كه قصص, در بسيارى ازموارد, بيان هنرمندانه بايدها و نبايدها
در تصوير خيال انگيز بيان هستها و بوده ها است, قصه هاى قرآن حركتى است
سازنده و بايسته در برابر افسانه بافى هاى اهل كتاب. چه اين كه يهود و
نصارا در نتيجه فقر اطلاعاتى و كمبود معرفت دينى, به داستان پردازى درباره
زندگى پيامبران پيشين پرداخته وازاين طريق, باورها و پندارها و آرمانهاى
خود را به عنوان روايات تاريخى و نقلهاى دينى, در ذهن توده ها رسوخ مى
دادند كه متأسفانه آثار نفوذ اين بافته ها, در بخشى ازكتابهاى تاريخى و
حديثى مسلمانان نيز قابل رؤيت است وامروز به عنوان اسرائيليات شناخته مى
شود!
قرآن, براى زدودن اين تلقينات و تبليغات از ذهن توده ها, دو راه را در پيش روداشت:
1. بيان نقدگونه و انتقادى تحريفى.
2. اصلاح باورها از طريق بيان داستانهاى صحيح و نقل درست تاريخ پيشينيان.
بديهى است كه شيوه دوم مى توانست تأثير و نفوذ بيشترى داشته باشد. زيرا
اگر منحرفان, هنر و جاذبه را درخدمت باطل گرفته بودند, قرآن نيز هنر و
جاذبه را درخدمت بيان حقّ و تحريف زدايى از تاريخ انبيا و واقعيتها به
كارگرفت.
نقل قصص درقرآن, از شيوه خاصى حكايت دارد كه در داستانهاى معمول بشرى به
ويژه قبل از قرآن وحتّى صدها سال پس از قرآن, همانند آن مشهود نيست. وآن
عبارت است از گزيده گويى و بيان گوشه هايى از داستان و به اجمال نهادن آن
بخش از داستان كه ذهن شنونده و خواننده, خود مى تواند فضاى مناسب و بايسته
اى براى آن تصوير كند ويا در اصل تصوير آن چندان مهم نيست.
شايد در بخشى از تاريخ داستان سرايى, توجه به ريزترين نكته ها ومسايل جنبى
يك واقعه يا تصوير خيالى, از اهميت خاصى برخوردار بوده است, ولى اكنون به
نظر مى رسد كه دربرخى داستانهاى به تصوير درآمده, هنر نويسنده وكارگردان
دراين است كه بخشى از داستان را به نمايش گذارد و بخشى را به ذهن پوياى
بيننده و شنونده واگذارد, تا خود متناسب با درك و موقعيت و الفباى فكرى و
پندارى خويش, فضاى لازم را بيافريند.
درقرآن, هرازچند گاه به ريزترين نكته هاى داستانى توجه شده است, همانند
آياتى كه به نقل قصه يوسف(ع) پرداخته و يا آياتى كه حركت موسى را دركوه
طور به تصوير كشيده است. امّا در بيش تر آيات, بخشهاى متعدد و ناپيوسته اى
ازيك داستان, چنان حكايت شده كه هم به مقصود وافى است وهم فضاى انديشه را
باز نهاده, تامخاطب براى يافتن ارتباط, خود به تلاش پردازد.
چنانكه گفته آمد, اهل كتاب به دليل فقدان منابع معتبر و متقن و رهيافت
تحريف درباورهاى دينى ومتون مقدّس, آنچه ازمطالب دينى و داستانهاى انبيا
به صورت مبهم در ذهن و خاطرشان باقى مانده بود, با يارى جستن ازخيال
پردازى و دخالت دادن باورهاى قومى و اغراض ومنافع ملى و بومى و نژادى
درآن, به بازسازى داستانها همت مى گماشتند واين چنين بود كه بسيارى از
داستانهاى دينى آنها درباره انبيا و تاريخ پيشينيان, آكنده از دروغ و
باورهاى شرك آلود ومغرضانه بود.
رويكرد قرآن به نقل تفصيلى يا اجمالى داستانها واز جمله داستان هاروت
وماروت در كنار مواعظ و پندها, مى تواند نگاهى اصلاح گرانه نسبت به تاريخ
دين و دينمداران داشته باشد, چنانكه تعبير (وما كفر سليمان); يعنى سليمان
هرگز كفر نورزيد, مى تواند ردّى بر داستانهاى نادرستى باشد كه به شكلى
سليمان را متهم مى شمرده است.
به هرحال خداوند درآيه 102 سوره بقره با اشارتى اجمالى, داستان هاروت وماروت را اين گونه بيان فرموده است:
(واتّبعوا ما تتلوا الشّياطين على ملك سليمان و ماكفر سليمان ولكنّ
الشّياطين كفروا يعلّمون النّاس السّحر وما أنزل على الملكين ببابل هاروت
و ماروت وما يعلّمان من احد حتّى يقولا انّما نحن فتنة فلاتكفر فيتعلمون
منهما مايفرّقون به بين المرء و زوجه وماهم بضارّين به من أحد الاّ باذن
اللّه و يتعلّمون مايضرّهم ولاينفعهم و لقد علموا لمن اشتريه ماله فى
الآخرة من خلاق ولبئس ماشروا به انفسهم لوكانوا يعلمون)
مردمان از افسونهايى كه شياطين در روزگار حاكميت سليمان مى خواندند, پيروى
كردند والبته سليمان كفر نورزيد, بلكه اين شياطين بودند كه راه كفر مى
پيمودند وبه مردم سحر مى آموختند, ونيز آن افسون كه در دو فرشته ـ هاروت
وماروت ـ دربابل نازل شد, درحالى كه آن دو به هيچ كس سحر نمى آموختند, مگر
اين كه به وى يادآور مى شدند كه براى او آزمايش ومايه آزمونند ونبايد او
راه كفر را بپيمايد (نبايد از سحرآموزى سوء استفاده كند) امّا مردمان ازآن
دو افسونهايى مى آموختند كه با آن مرد را از همسرش جدا مى ساختند والبته
نمى توانستند به كسى آسيب رسانند مگر به اذن الهى, مردمان چيزهايى فرا مى
گرفتند كه برايشان زيان آور بود و منفعتى درپى نداشت و خود مى دانستند كه
خريداران آن جادو را درآخرت بهره اى نيست. خود را به بد چيزى فروختند, اگر
اهل فهم ودانش بودند!
تاريخ رويداد داستان
اگر سياق آيات را ملاك پيوستگى وارتباط زمانى آنها بدانيم, ممكن است نتيجه
بگيريم كه چون در آيه نامى از سليمان به ميان آمده است, پس موضوع هاروت
وماروت هم مربوط به عصر او است. ولى منابع حديثى اين برداشت را نفى كرده و
ارتباط آيات را برمحور هم زمانى ندانسته است. بلكه از برخى احاديث استفاده
مى شود كه موضوع هاروت وماروت به عصر پس ازنوح باز مى گردد. چنانكه امام
صادق(ع) فرموده است:
(بعد از نوح, ساحران وخيال پردازان فزونى يافتند, خداوند دوملك را به سوى
پيامبر آن عصر فرستاد تا راز ساحران را برملاسازند و شيوه ابطال سحر را به
مردم بياموزند.) 1
دراين صورت, اين سؤال مطرح مى شود كه پس چرا نام سليمان دراين مجموعه آيات ياد شده است؟
درپاسخ بايد گفت كه تنها ارتباط موضوعى داستان هاروت وماروت, باآنچه در
روزگار حكومت سليمان به وسيله شياطين رخ داده, سبب شده است كه نام سليمان
درآيه ياد شود.
برخى مفسران با اين اعتقاد كه داستان هاروت وماروت ربطى به عصر سليمان
نداشته است, زمان رخداد واقعه را, عصر ادريس پيامبر دانسته اند.
بيش تر مفسران ولغت شناسان عرب, هاروت وماروت را دو واژه غيرعربى دانسته
اند كه وارد واژگان عرب شده است وازاين رو لفظى معرّب يا دخيل شناخته مى
شوند. 3
هرچند درميان لغويان, هستند كسانى كه در اصل وجود هرگونه لفظ معرّب را در
واژگان زبان عرب ويا درقرآن, منكر شده اند, ولى با توجه به رهيافت نامها و
اعلام غيرعرب در فرهنگ تازى وهمچنين آيات قرآن, مى توان كلام آنان را, سخن
افراط گرانه وغيرقابل اثبات دانست.
بسيارى از مستشرقان براين باورند كه لغت هاروت وماروت4, همان واژه
(هرودات) و (امردات) است كه در اوستا موجود مى باشد وهمين دو واژه, بعدها
در زبان پارسى به صورت (خرداد) و (مرداد) درآمده است.
برخى ديگر اين دو واژه را (اريوخ) و (مريوخ) دانسته اند. 5
آنچه گذشت, ديدگاههاى لغت شناسان است وامّا مفسران در ريشه يابى اين دو
لغت, اظهارنظر خاصى نكرده اند و فقط آن دو را غير عربى و نيز غيرمنصرف
شمرده اند.6
بعضى لغويان, ريشه اين دوكلمه را (هرت) و (مرت) دانسته وآن دو را عربى
شمرده اند به معناى (شكستن),7 ولى غيرمنصرف بودن اين دو واژه, خود گواه
روشنى بر نادرستى اين نظريه است. چه اين كه غيرمنصرف بودن يك لفظ ,دو سبب
مى طلبد و در اينجا يكى علميّت است و ديگرى عجمى بودن. 8
بعضى خواسته اند دركنارعلميّت,عدول را دومين سبب به حساب آورند, ولى با
توجه به معيّن بودن موارد عدول دركلمات عرب, اثبات عدول دراين دو واژه
آسان نيست. 9
درزمينه ماهيت وهمچنين شخصيت هاروت وماروت اختلاف نظر است چكيده ديدگاهها از قرار ذيل مى باشد:
1. برخى از مستشرقان گفته اند: آن دو در ابتدا ارواح طبيعت بوده اند و سپس
به صورت فرشتگان درآمده و آدميان باستان به عنوان خدا, ايشان را ستايش مى
كرده اند.10
2. نظر ابن عباس و حسن بصرى: آن دو فرشته نبودند, بلكه دو پادشاه بودند كه
در سرزمين بابل فرمان مى راندند و سحر را درميان مردم رايج مى ساختند.
بنابراين نظريه, لام در لفظ (ملكين) بايد مكسور باشد! 11
3. ديدگاه قرطبى: آن دو نه فرشته بوده اند نه پادشاه, بلكه دو موجود شيطان صفت بوده اند.
توضيح قرطبى براى اين تفسير, بر اين پايه استوار است كه (ما) در (وماانزل
على الملكين) نافيه باشد ودرآيه تقديم و تأخيرى صورت گرفته باشد ومعناى
آيه در نهايت چنين باشد: (وماكفر سليمان وماأنزل على الملكين ولكنّ
الشياطين ـ هاروت وماروت ـ كفروا يعلمان النّاس السّحر) 12
4. ابومسلم اصفهانى كه درشمار مفسران قرار دارد و فخررازى در تفسير خود و
نيشابورى در غرائب القرآن از سخنان وى بسيار ياد كرده اند و بيش ازهمه
درمفاتيح الغيب به وى اشاره شده است, درباره هاروت وماروت معتقد است كه آن
دو, فرشته بودند ولى هرگز علم سحر برآنان نازل نشده وايشان به مردم سحر
نياموختند,زيرا (ماانزل) عطف بر (ملك سليمان) است و درحقيقت آيه چنين مى
باشد: (واتّبعوا ما تتلو الشّياطين على ملك سليمان وعلى ما أنزل على
الملكين… )
ييعنى; شياطين درقلمرو فرمانروايى سليمان وهمچنين درزمينه آنچه بر فرشتگان
نازل شده بود, تلاوتى شيطانى و دخل وتصرفى ناروا داشتند و يهود درهر
دوزمينه از شياطين پيروى كردند وحق را فروهشتند وباطل را برگزيدند) 13
5. محمد جواد مغنيه, نويسنده تفسير (الكاشف) مى نويسد:
من در فهم اين آيه متحيّر بودم تا اين كه با سخن مفتى موصل علامه عبيدى مواجه شدم وآن معنا را پسنديدم.
عبيدى مى نويسد:
درزمان حكومت سليمان, پادشاه بابل چشم طمع به بيت المقدّس مركز فرمانروايى
سليمان داشت. دومرد كارآزموده را بدان جا فرستاد تا با اظهار پاكدامنى و
تقوا مردم را بفريبند, به مردم سحر مى آموختند ومى گفتند ما وسيله آزمايش
شما هستيم وهدف اصلى آنان, ايجاد فساد درميان مردم بود. 14
علامه قاسمى, صاحب تفسير قاسمى نيز نظير همين نظريه را پذيرفته است. 15
6. برخى نيز بر اين باور هستند كه داستان هاروت وماروت يك داستان نمادين و سمبليك است و واقعيت خارجى نداشته است!
ديدگاه درست كه مستند به ظاهر آيات و تصريح روايات نيز هست, چيزى است
جزآنچه ياد شد. زيرا بر اساس قراءت مشهور, از ظاهر آيات, استنباط استفاده
مى شود كه آن دو, دو فرشته بوده اند كه به صورت انسان درميان جامعه ظاهر
شده وجهت آزمودن مردم و جدا ساختن شايستگان از تبهكاران, به ايشان سحر مى
آموخته اند ويادآور مى شده اند كه اين سحرآموزى, وسيله اى است براى آزمايش
ايشان.
اين معنا را با تفصيلى بيش تر, مى توان از روايات معصومان(ع) نيز استفاده كرد.
از امام صادق(ع) نقل شده است كه فرمود:
(هاروت وماروت دو فرشته بودند كه به مردم سحر مى آموختند, تا مردم بتوانند
سحر ساحران زمانشان را باطل سازند و با اين حال به مردم گوشزد مى كردند كه
اين دانش هرچند براى دفع زيان و ابطال سحر ساحران است, امّا مى تواند خود
درجهت سحر به كارگرفته شود واين چيزى است كه عامل امتحان و آزمودن آنان مى
باشد! گروهى اين دانش را ازآن دو فرشته آموختند و به جاى باطل ساختن سحر
ديگران, خود به ايجاد جدايى ميان زن ومرد روى آوردند.) 16
از روايت ديگرى دراين زمينه استفاده مى شود كه برخى ازمردم زمان امام,
براين گمان بوده اند كه (هاروت وماروت) با اين كه دو فرشته بوده اند, با
سحرآموزى به مردم مرتكب گناه شده اند. ولى امام در ردّ اين نظر فرمود,
هاروت وماروت دو فرشته بوده اند, ولى گناهى مرتكب نشده اند, زيرا به تصريح
قرآن فرشتگان معصيت خدا نمى كنند. 17
بسيارى از مفسران ومحدثان اين معنا را براى آيه پذيرفته اند و با اندك
اختلافى كه در برخى از زواياى موضوع دارند, به اتفاق پذيرفته اند كه آن
دو, فرشته بوده اند و سحرآموزى آنان به مردم, جنبه آزمون و ابتلا داشته
است.
اين نظريه, هم درميان عالمان اماميه با حسن قبول رو به رو بوده است وهم درميان عالمان اهل سنّت كه از آن جمله هستند:
شيخ الطائفه طوسى, سيد مرتضى, ابوالفتوح رازى, شيخ طبرسى, , شريف لاهيجى,
جلال الدين دوانى, علامه مجلسى, شيخ بهايى, علامه بلاغى, علامه طباطبايى
و… از ميان عالمان شيعى.
همچنين محمد بن جرير طبرى, ابن كثير, جلال الدين سيوطى, نيشابورى, بغوى,
زمخشرى, بيضاوى, آلوسى بغدادى, فخر رازى, طنطاوى, مراغى, عبده, وهبة
الزحيلى و… از عالمان اهل سنت.
درصورتى كه نظر يادشده را بپذيريم وبراين باور باشيم كه هاروت وماروت دو
فرشته بودند كه سحر را به مردم مى آموختند, اين سؤال مطرح خواهد شد كه
اصولاً چه حكمتى دراين امر وجود داشته است. آيا اين صحيح است كه خداوند,
خود سحر را از طريق فرشتگانش در ميان مردم نشر دهد! وآنان را درمعرض
گمراهى و فساد قراردهد!
آنچه از مضمون آيه و منطوق برخى روايات استفاده مى شود اين است كه درآن
عصر, ساحران زياد شده بودند وازاين راه, هم سلامت وامنيت اجتماعى مردم
تهديد مى شد وهم اعتقاد و ديانت آنان, زيرا ساحران با ايجاد اختلاف و
بدبينى, نظام زندگى مردم را مختل مى كردند و با انجام كارهاى خارق العاده,
موضوع معجزه را در ذهن مردم دگرگون ساخته و شك و ترديد درباره حقانيت
دلايل اعجازى انبيا پديد مى آورند, زيرا مردم با ديدن كارهاى آنان به اين
پندار مى افتادند كه ممكن است معجزات نيز ازاين قبيل باشد.
ازاين رو خداوند, دوفرشته را به صورت آدميان برانگيخت وبه آنان سحرآموخت,
تا هم راه ابطال سحر را به مردم آموزش دهند وهم نشان دهند كه ميان سحر
ومعجزه فرق بسيار است. چه اين كه سحر ابطال پذير است و از راه فراگيرى مى
توان بدان دست يافت, ولى معجزه نه قابل تعليم وتعلّم است ونه ابطال پذير.
18
امّا اين كه آموزش سحر يا روش ابطال آن مى توانست خود وسيله گمراهى و سوء
استفاده كسانى باشد, چيز شگفت و تازه اى نيست زيرا بسيارى از دانشهاى
تجربى وحتى ابزار زندگى اين ويژگى را دارند كه مى توانند دركنار كاربرد
درست و سازنده, كاربردى ويرانگر وخطرآفرين داشته باشند, وبا اين حال
وجودشان بيهوده و زيانبار شناخته نمى شود. چنانكه شناخت مواد شيميايى, هم
مى تواند مايه ساختن داروهاى شفابخش باشد وهم مى تواند وسيله تهيه سمّ
قرار گيرد!
پس اصل آموزش سحر به انگيزه صحيح, كــارى است حكيمانه, بويژه كه در آيه به
اين نكته تصريح شده است كه (وما يعلمان من أحد حتّى يقولا انّما نحن فتنة)
فرشتگــان به هيچ كس, سحر نمى آموختند, مگر اين كه به او يادآورى كنند كه
مايه آزمون ايشانند.
نظير اين استدلال كه يادكرديم در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده است.
ودر اين زمينه كه شناخت سحر و روش آن مى تواند انسان را در بازشناسى معجزه
از سحر يارى دهد, به سخنى از شيخ بهايى اشاره مى كنيم كه مى نويسد:
(اگر انگشتان دست, به هم چسبيده و دركف دست جمع شده باشد وازميان آنها آب
بيرون آيد, احتمال سحر مى رود, ولى هرگاه انگشتان از هم باز باشند و
ازميان آنها آب بجوشد, دراين صورت احتمال سحر نمى رود ومعجزه است واين
چيزى است كه آشنايان به صناعت سحر, بدان آگاه و معترف هستند.) 20
چنانكه گفته شد, دست دروغ پردازان از دامان قصه هاروت وماروت نيز كوتاه
نمانده ودرآن نيز تحريفهايى صورت داده اند كه متأسفانه اين نقلهاى تحريف
شده, هم به برخى متون شيعه راه يافته وهم متون اهل سنت, با اين كه انتظار
آن مى رفت كه با روشنگريهاى اهل بيت و تفسيرهاى آنان و تعيين اصول ومبانى
تفسيرى از سوى ايشان, اين گونه نقلها به منابع حديثى و تفسيرى شيعه راه
پيدا نكند.
خلاصه اين نقل چنين است:
فرشتگان به خاطر فسادگرى آدميان, برخداوند خرده گرفتند كه چرا چنين موجود
فسادگرى را آفريده است! آنان ازخداوند خواستند تا عذابى نازل كند وهمگان
را نابود سازد.
خداوند براى اثبات نادرستى پندار آنان , از فرشتگان خواست تا دو فرشته را به نمايندگى برگزينند و آنان هاروت وماروت را برگزيدند.
خداوند آن دو فرشته را به زمين فرستاد و صفات انسانى به ايشان عطا كرد; آن
دو درزمين با زنى زيبا صورت, روبه رو شدند و دل باختند وحاضر شدند كه براى
هم آغوشى با او, هم مشرك شوند وهم شراب بنوشند وهم قتل نفس كنند و درآخرين
مراحل به آن زن دست نيافتند و او از ديد آنان پنهان شد.
خداوند براين دو فرشته ندا داد كه شما در يك نيم روز, چهارگناه بزرگ انجام
داديد: بت پرستى, شرب خمر, قتل نفس, اهتمام به زنا; پس چگونه برآدميان عيب
مى گيريد وخود را منزه مى دانيد. از سوى ديگر خداوند آن زن را به صورت
ستاره زهره, مسخ كرد. زيرا نام آن زن نيز (زهره) بود وآن دو فرشته را
مخيّر ساخت تا يا عذاب دنيوى را تحمل كنند ويا كيفر اخروى را, آن دو عذاب
دنيا را برگزيدند و از اين رو درچاه بابل همواره معذّب مى باشند. 21
(سيوطى) دركتاب (الدرالمنثور) اين روايت را با اسناد مختلف يادكرده و حدود
بيست وچند حديث براى آن آورده است! وقبل از او, طبرى, بغوى وابن كثير نيز
اين روايت را آورده اند.
تفسير قمى, اين روايت را به امام باقر(ع) نسبت داده! و در تفسيرهاى عياشى,
مجمع البيان, صافى, نورالثقلين و برهان نيز عين آن نقل شده است.
امّا همه اين منابع, بدون نقد وايراد, از روايت يادشده نگذشته اند, بلكه فردى چون ابن كثير آن را از روايات اسرائيلى دانسته است. 22
بيضاوى آن را ساخته و پرداخته يهود شمرده است. 23
علامه طباطبايى به خرافى بودن اين نقل تصريح دارد. 24
نيشابورى و فخررازى آن را بيگانه با كتاب خدا دانسته اند. 25
كسانى چون قاضى عياض 26 ابوحيان دربحرالميحط, 27 شهاب عراقى, 28 صاحب كنز
الدّقايق 29 هر يك به گونه اى روايت يادشده را نادرست شمرده اند.
نادرستى و بى اعتبارى اين نقل, هم به سستى سند آن باز مى گردد وهم به نابسامانى و غيرعلمى بودن محتواى آن, به دليلهاى زير:
ييك: اعتراض فرشتگان به خلقت آدم, مربوط به آغاز آفرينش است ونه پس ازآن و در عصر نوح يا سليمان يا ادريس.
دو: اعتراض فرشتگان مى توانست به آفريدن موجودى با خصلتهاى انسانى باشد
ونه صرفاً موجودى زمينى. دراين صورت بخشيدن ويژگيهاى انسانى به آن
فرشتگان, ردّى برآنان نبوده است بلكه تأييدى است بر فسادانگيزى اين موجود,
با اين خصلتها و لزوم عذاب ونابودى آن!
ثالثاً: مسخ شدن آن زن به صورت ستاره زهره, سخنى غيرعلمى است زيرا مناسبتى ميان يك انسان وكره عظيم فضايى نيست!
با اين همه, برخى عالمان چون احمد بن حنبل سعى كرده اند تا اين روايات را
توجيه كنند وبه شبهات پاسخ دهند! درحالى كه تلاش ايشان, عقيم و بى نتيجه
بوده است. 30
برخى ديگر, احتمال داده اند كه اين روايت, داراى بيان رمزى و عرفانى باشد,
با اين بيان كه آن دو فرشته به منزله دو انسان عالم عامل كاملند كه
ازملكوت قدس به جهان لذتهاى مادى سقوط كنند و به انگيزه فساد با فردى جاهل
و ناقص همنشين گردند, امّا آن فرد ناقص, از علوم وكمالات بهره مند شود
واوج گيرد وچون ستاره درآسمان فضيلت بدرخشد, امّا اين دو موجود قدسى,
همچنان در حضيض بمانند. 31
فيض كاشانى درتفسير صافى, نخست به تضعيف حديث پرداخته است و رواياتى را از
امامان (ع) كه بر نادرستى محتواى حديث دلالت دارد, امّا در پايان در پى آن
است كه ميان روايات يادشده با حديث به گونه اى جمع نمايد و راه را در
تأويل داستان هاروت وماروت جست وجو مى كند ومى نويسد:
(ممكن است منظور از دو فرشته, قلب و روح باشند, زيرا آنها از عالم روحانى
فرود آمده اند و در دام تمايلات دنيوى مبتلا هستند, شراب غفلت نوشيده اند
و بت هوا پرستيده اند و انديشه نصيحت گر خود را كشته اند و به نوعروس
زيباى دنيا دل بسته اند, امّا دنيا چونان ستاره زهره ازآنان گريخت و… ) 32
آلوسى در روح المعانى نيز تلاش كرده است تا تأويلى ديگر براى داستان ياد شده جست وجو كند. 33
فخررازى از منكران حديث يادشده است, ولى شگفت است كه شيخ بهايى بر فخررازى
وهمه منكران حديث, عيب گرفته وانكار آنان را بيجا شمرده وبا ادله سه گانه
تلاش كرده است تا درستى حديث را به اثبات رساند. 34
كسانى كه داستان ياد شده را افسانه شمرده اند به نقد آن ازناحيه سند
پرداخته وگفته اند دربرخى از نقلهاى اين داستان, عبداللّه بن عمر از كعب
الاحبار, نقل حديث كرده است ونه از پيامبر(ص) واين مى تواند قرينه باشد
براين كه در اصل, عبداللّه بن عمر, آن را از كعب الاحبار دريافت كرده و
روايت اسرائيلى است. 35 واما در نقلهاى شيعى, هرچند اين حديث به امام
باقر(ع) استناد شده است ولى راوى حديث كه (محمد بن قيس) مى باشد ازنظر
رجالى محكوم به ضعف است زيرا وى از راويان مردد ميان ثقه و ضعيف است
وشخصيت او دراين نقل مجهول مى باشد. 36
ازنظر محتوا نيز, داستان مخدوش مى باشد چنانكه دربرخى روايات ازمعصومين به
اين نكته اشاره شده است كه چون درحديث نسبت گناه به فرشتگان داده شده, نمى
تواند حديث صحيح باشد. 37
برخى احتمال داده اند كه ممكن است روايت نقل شده از امام باقر(ع) از روى
تقيه صادر شده باشد. چه اين كه ناقل حديث (عطاء) مى باشد و او ازاماميه
نبوده است و از اين رو بعيد نمى نمايد كه امام, متناسب با مذهبش به او
پاسخ داده باشد. 38
آنچه ازمجموع آرا مى توان نتيجه گرفت, اين است كه تفصيل داستان هاروت
وماروت آن گونه كه دراين نقل رسيده است, قابل اعتماد نمى باشد, زيرا هم
ضعف سند وهم مخدوش بودن محتوا وهم غيرعملى بودن آن, حكايت از ساختگى و
اسرائيلى بودن آن دارد, چه اين كه بسيارى ازجاعلان حديث, معتقد بودند كه
آنچه باعث پند و موعظه مردم نشود, جعل آن اشكالى ندارد واگر ديده مى شود
كه در نقلهاى موعظه اى, روايات ساختگى بيش تر به چشم مى آيد, راز آن در
همين نكته است.
1. طباطبايى, محمد حسين, الميزان فى تفسيرالقرآن, قم, اسماعيليان, 1/ 234.
2. گنابادى, سلطان محمد, بيان السّعادة, تهران, مطبعة دانشگاه, 1/ 43.
3. رازى, ابوالفتوح, روض الجنان و روح الجنان, مشهد, بنياد پژوهشهاى اسلامى, 2/ 83; آلوسى, محمود, روح المعانى, بيروت, داراحياء التراث العربى, 1/ 342; نويا, پل, واژه هاى دخيل در قرآن, تهران, / 285 ; خزائلى, محمد, اعلام القرآن, تهران, 655 ; نيشابورى, محمد بن حسن, غرائب القرآن و رغائب الفرقان, 1/ 387 ; فخررازى, محمود بن عمر, مفاتيح الغيب, 3/ 220 ; زمخشرى, محمود بن , الكشاف فى تفسيرالقرآن, قم, نشر ادب الحوزهة, 1/ 172 .
4. خرمشاهى, بهاء الدين, قرآن شناخت, تهران, طرح نو, 230 ; خزائلى, محمد, اعلام قرآن, 655; نويا, پل, واژه هاى دخيل در قرآن/ 480.
5. نويا, پل, واژه هاى دخيل در قرآن/ 408 ; خزائلى, محمد, اعلام قرآن/ 655.
6. رازى, ابوالفتوح, 2/ 38 ; آلوسى, محمود, روح المعانى, 1/ 342 ; زمخشرى, الكشّاف, 1/ 172 ; طبرسى, فضل بن حسن, مجمع البيان فى تفسيرالقرآن, تهران, ناصر خسرو, 1/ , فخررازى, محمود بن عمر, مفاتيح الغيب, 3/ 220.
7. آلوسى, محمود, روح المعانى, 1/ 342.
8. همان و رازى, ابوالفتوح, روض الجنان, 2/ 83 ; فخررازى, محمودبن عمر, مفاتيح الغيب, 3/ 220 ; بيضاوى, تفسير البيضاوى, بيروت, مؤسسة الاعملى, 1/ 128.
9. آلوسى, محمود بن عمر, روح المعانى, 1/ 342.
10. نويا, پل, واژه هاى دخيل/ 408.
11. رازى, ابوالفتوح, روض الجنان, 2/ 80; موسوى, سيد مرتضى, امالى, قم, مكتبة آية اللّه نجفى مرعشى, 2/ 77; مجلسى, محمد باقر, بحارالانوار, بيروت, مؤسسة الوفاء, 56/ 271.
12. قرطبى, الجامع لاحكام القرآن, بيروت, داراحياء التراث العربى, 2/ 50; آلوسى, محمود, روح المعانى, 1/ 343.
13. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 1/ 239, طبرسى, مجمع البيان,1/ 337 و…
14. مغنية, محمد جواد, الكاشف فى تفسيرالقرآن, بيروت, دارالعلم للملايين, 1/ 161.
15. قاسمى, تفسيرالقاسمى, 2/ 210.
16. فيض كاشانى, محمد بن مرتضى, تفسيرالصافى, بيروت, مؤسسة الاعلمى, 1/ 172 ; مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار, 56/ 266.
17. موسوى, سيد مرتضى, امالى, 2/ 77.
18. نيشابورى, غرائب القرآن, 2/ 392 ; فخررازى, مفاتيح الغيب, 3/ 220.
19. مجلسى, محمد باقر, بحارالانوار, 56/ 320; فيض كاشانى, تفسير الصافى, 1/ 170.
20. مجلسى, محمد باقر, بحارالانوار, 60/ 40.
21. فخررازى, مفاتيح الغيب, 3/ 219 ; دمشقى, ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 1/ 206 ; سيوطى, الدرالمنثور, 1/ 240; رازى, ابوالفتوح, روض الجنان, 2/ 80 ; ميبدى, كشف الاسرار 1/ 295 ; و…
22. دمشقى, ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 1/ 206.
23. بيضاوى, محمد حسين, الميزان, 1/ 128.
24. طباطبايى, محمد حسين, الميزان, 1/ 239.
25. نيشابورى, غرائب القرآن, 1/ 392 ; فخررازى, مفاتيح الغيب, 3/ 220.
26. آلوسى, محمود, روح المعانى, 1/ 341.
27. همان, 1/ 341.
28. همان.
29. مشهدى, محمد, كنز الدّقائق, قم, مؤسسة النشر الاسلامى, 1/ 310.
30. دمشقى, ابن كثير, تفسير القرآن العظيم, 1/ 206.
31. مجلسى, بحارالانوار, 56/ 311.
32. فيض كاشانى, تفسيرالصافى, 1/ 173.
33. آلوسى, محمود, 1/ 341.
34. فيض كاشانى, تفسيرالصافى, 1/ 173.
35. دمشقى, ابن كثير,تفسير القرآن العظيم, 1/ 207.
36. بلاغى, محمدجواد, آلاء الرحمن, 1/ 112.
37. فيض كاشانى, تفسيرالصافى, 1/ 172.
38. مجلسى, محمدباقر, بحارالانوار, 56/ 311 ; بلاغى, محمدجواد, آلاء الرحمن, 1/ 112.